اقتدار دل شکسته
به اندوهي ست که سروده نمي شود.
از عشق تو آنچنان شور و
جنوني در سر دارم ، که گاه از تجسم ديوانگي خود مي لرزم و
بيم دارم مبادا
طفلان کوچه و بازار مرا به نوازش سنگ هايي که در مشت دارند ميهمان کنند ...
در وادي عشق درد درمان است و زخم مرهم ... چگونه از درد گريزم و دامن برچينم
، که با اين کوتاه بيني بر خود ستم روا داشته ام ...