با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما دوستان عزیز.حالتون چطوره؟امروز مطلب خاصّی نداشتم که براتون بنویسم.اما دیشب یه اتّفاق جالب برام افتاد.
آخه من عادت دارم شب ها حداقل تا ساعت 3 بیدارم.اما دیشب دیوونه شده بودم.آخه یاد بچّگی هام افتادم.مثلا:
وقتی می خواستم پنیر بخورم(بدون نان) پدر و مادرم می گفتن هرکی پنیر بخوره خر میشه.منم که خوش باور بودم.پنیر نمی خوردم.آخه می ترسیدم واقعا خـر بشم.الآن به خاطر قبلا دیگه از پنیر بدم میاد.
یا مثلا وقتی وقتی شیطونی می کردیم 2تا چیز به من می گفتن:
اگه شیطونی کنی به آقا پلیسه میگیم بیان بکشنت.یا می گفتن اگه شیطونی کنی تو انباری زندانیت می کنیم.یا می گفتن میندازیمت پیش هاپو(سگ).منم همه ی اینا رو باور می کردم.
من که گفتم دیوونه شده بودم.
از شما هم خواهش می کنم اگه میشه یه لحظه بچه بشید و خاطراتتون رو برام بگید.منتظرما
درضمن چندتا سؤال هم دارم
- چرا بچه ها هوششون نسبت به بزرگترا بیشتره؟مثلا من قبلا هرکی هرچی می گفت یا هر کاری می کرد زود یاد می گرفتم ولی حالا...؟
- چرا آدما بچه ها رو نسبت به بزرگترا بیشتر دوست دارن؟
- چرا آدم هرچی بزرگتر میشه زندگی براش بیشتر شبیه جهنم میشه؟
- چرا تو دنیا اینقد نامرد هست؟
کلمات کلیدی: نوشته شده توسط ساناز مقدم در دوشنبه 87 شهریور 4 ساعت 6:30 عصر | لینک ثابت | نظرات شما ()
|